نامهّ زندانی بدخترش
نوشتهّ اشرف هاشمی نوشتهّ اشرف هاشمی

بمناسبت هشت مارچ روز همبستگی زنان.

 

گویند :

به شب نشینی زندانیان برم حسرت

           که نقل مجلس شان دانه های زنجیراست.

عزیرّدلبندم !

       این نامه را از زندان هالند از اتاقک سرد وتاریک ٬ زیرچراغ کم نور٬ فضای خیلی دلگیر (از بر خورد زندانبانها تا عاملین انکه ما را بزندان کشانیده) برایت مینوسم.

       چون مناسبت ان روز جهانی زن است برای تو ٬ برای مادرت ٬  برای مادرم وبرای تمام دختران ٬ مادران ٬ و خواهران کشورم وجهان ااین روز خجسته را از صمیم قلب تبریک میگویم .

جان ّپدر !

       تودر کشوری متولد ٬ و داری بزرگ میشوی که نه این روز را چندان خوش داشته ونه علاقمند به تجلیل ان است چون در اینجا نه به مردان و نه به زنان در عمل ٬ شخصیت و احترامی قایل نیستند انچه را که تومیبینی و فکر میکنی انساندوستی«هومونیزم» نیست اینجا زیر نام انها بر علیه ان کار میکنند بنام های ازادی و دموکراسی همه گلو ها را تا خفک شدن میفشارند . مفهوم ازادی ٬ دموکراسی ٬ حقوق بشر و صد های واژه شرین سیاسی که برای انسان و در خدمت انسان استفاده میشد در تشریح ان دومعنی متضاد را تعیین نموده اند مثلآ دموکراسی بمعنی ازادی برای یک مشت و اطاعت بدون چون وچرا از جانب ملیونها انسان دیگر ٬ احترام به حقوق بشر هم  چنان تشریح شده که بهر که اینها بخواهند بشر خطاب میکنند و به انها احترام قایل هستند و متباقی را در لست بشر ندارند (چون درکمپیوتر های شان بنام انسان «بشر»ثبت و راجستر نشده) بنآ بنام بشر نمی شناسند . روی همین مبداست که تورا از اغوشم جدا ساخته اند و مرا از کانون گرم خانواده گی بیرون کشیده ودر این لبه پرتگاه سرد در میان صد ها تن اهن اسیرم ساخته اند تا روزی بدست هیولای مرگ بسپارد ام  .شایدهم در پاورقی ان واژه نامه سیاسی شان درباره حقوق بشر  تشریح شده باشد تا هزاران خانوداه را از هم بپاشند و بسوی نابودی بکشانند .

من در کشوری متولد گردیدم که اطفال پیش از بدنیا امدن در زمان زایمان مرگ مادرش رامیبنند (چون نه بستری و نه داکتری بود که در خدمت مادرباشد ٬ انچه ناچیز هم بود بدرخواست اینها  طعمه حریق  گردید) ٬ در جامعه رشد و نموّ کرده ام که فقر ان در جهان نظیر نداشته و در شرایطی اموزش دیده ام که شبها بجای انکه کتابهایم در کنارم باشد در میان خریطه پلاستیکی در زیر فواصل حیوانات مدفون میشد تا اگر شبگرد ها بدانند که ما مکتبی استیم سر از تن ما جدا میساختند هزاران و صدها هزار معلم و شاگرد در راه اموزش جانهای شرین شان را از دست داده و هزاران باب مکتب به خاکستر مبدل شده است٬ در جامعهّ استین بخدمت  بلند کردم که (۹۰%) جامعه را بیسوادی در تاریکی ظلمت تار نگهداشته بود٬ در جغرافیای زندگی داشتم که که در کنار ان کشوری بنام پاکستان فقد وفقد برای جنایت در حق ملت افغان ایجاد ٬ تاسیس و پایه گذاری شده بود ٬ انجا (پاکستان)  تاجران مرگ نشسته که در طول تاریخ ان تا به امروز فقد داروی مرگ برای ما تولید-  فرستاده ٬ میفرستد و بازهم خواهد فرستاد.

پس بر من واجب بود راه را انتخاب کنم که در ان راه خدمت بمادران باشد٬ نه شفاخانه سوزی ٬ نه داکتر کشی بلکه اعمار شفاخانه و حفاظت از داکتر باشد تا بتوانند بهتر و بیشتر در خدمت جامعه باشند .

پس بر من واجب بود  راه را انتخاب کنم که در ان خدمت به اطفال و جوانان باشد مدرسه و مکتب بسازیم از ان شب وروز حراست نمایم و امنیت بیگیریم تا اطفال و جوانان ما در راه  اموزش و تعلیم  جان های شرین خود را از دست ندهند تا زهرکشنده  پاکستان در ذخایر ابهای شان ریختانده نشود٬ تیزاب های پاکستانی ها بصورت ماه رخان  ما پاشیده نشود و در مسیر راه مکتب – خانه اولاد وطنم  کشته نشود .

پس برمن واجب بود تا در خدمتی ملتی باشم که نود فیصد ان قصدآ در تاریکی ظلمت  بیسوادی برای برنامه های امروز خود نگهداشته شده بودند سعی و تلاش کنم که ذهن انها را روشن سازم تا نتوانند بیشتر از این کشورم را میدان تطبیقاتهای نظامی و مردم ام  زیر تانکهای غول پیکر و مدرن ترین بم افگن های دنیا بنام های تروریست – القاعده غیره وغیره... قربانی نمایند ...

پس بر من واجب بود از زره -  زره خاک وطن در برابر دشمن سو گند خورده افغان (پاکستان)  دفاع نموده نگذارم که اهر یمن ملت ام را نابود کشورم را تاراج و وطنم را برباد کند – چون تحلیف بجا نموده بودیم - به قران پاک دست گذاشته بودیم و به الم مبارک سوگند خورده بودیم که برای خدمت وطن و مردمانش حاضر به دادن جانهای شرین خود میباشیم.

جانّ پدر ! روی این ملحوظات بود که امروز پدرت بعداز یازده سال انتظار در این کشور فعلآ در زندان نشسته و بجبر از کانون ارام بخش خانواده جدا ساخته شده و با دها مرد زور دار سوار طیارهّ خواهد شد ٬ بکام مرگ فرستاده و شاید هم تا روز قیامت باهم نبینیم .

من اگر نروم اینها مرا بزور خواهد فرستاد من از وطنم از مردمان ان هراس ندارم و مطمینم که انها بر انچه خدمتی در برابر شان (دین که ادا کرده ام)  انجام داده ام فراموش نکرده اند و نخواهند کرد٬ ولی اینها مرا نخواهند گذاشت که در اغوش گرم هموطنانم بیارامم انجا دیو های وحشتی طالبانی را در مسیر راه ام انتظار مانده تا از راه رسیدن بکام مرگ بفرستدم .

حالاکه تورا دارم از مرگ نهراسم چون تویی که فردا فریاد بی عدالتی ها بهر گوش شنوا خواهی رساند . به این یک مشت  مریز که قدرت را بدست دارد نگاه مکن ولی اینجا ملتی خوابیده که دین توست تا بیدارش کنی بگوش تک تک انها فریاد من و صدها همچو من را برسانی مطمین ام اگر ملت بیدار گردد حق  وعدالت جای خود را خواهد گرفت٬ شاید بگویی که بعداز مرگ رستم نوش دارو چه بکار اید که در این کشور دادن نوش دارو ها بعد از مرگ رستم ها خیلی هم رواج دارد چنانچه در جنایتی نیم قرن پیش در اندونیزیا شده بود ولی حالا معذرت خواهی نمودند ولی تو اینکار را برای ارامش وجدان من باید انجام دهی تا در خانه قبر روح ام ارام گردد .

 راه حق راه پیروزی است ٬ خداوند با حق همکار است و مطمینم تو در این راه پیروز میشوی .

امید واینده ام !

تو بقدر کافی ازدوری ام اشک میریزانی ٬ من شما را افراموش نخواهم کرد بیاد داری که قطرات اشک ات را با ان پیراهنی جانم که خشکاندم ان پیراهن را دیگر نمیشویم انرا کنار بسترم گذاشته ام وهر شب ان را بصورت ام میگذارم و با آن تا صبحها حرف میزنم ودردهای دلم را برایش بیان میدارم. چشمان کوچک و زیبا تو برای اشک ساخته نشده تو دیگر اشک مریزان ٬ تو اشکهای مادر و مادرکلانت را که چون سیل های خروشان در جریان است بخشکان٬ به انها روحیه و مورال بده و بگو که بزرگان گفته اند که گوسفند نر برای قربانی است ...

و کلام اخر! 

محیط  اینجا (زندان) چنان ظالم است وقتیکه از یکساعت ملاقات من با شما یکربع ان را میبرند بقیه حالت ما را که ماها حتی مردمانی هستند که سالها در بند اسارت ایشان دست و پنجه نرم میکنند خود مقیاس کن ٬ از گرفتن کاغذی وقلمی از اینها نفرت دارم روی همین علت این یادداشت را با کاغذی و قلمی که از وکیلم امده بود گرفته برایت نوشته کردم و نخواستم اثار این زندان مخوف در خانه ما را پیدا کند.

چشمان اشک الود تو وهمه خانوده را با گرمی روزهای ازادی ام میبوسم و این خجسته روز را یکبار دیگر برایتان مبارک میگویم ... بادرودهای گرم از این محبس سرد.

                                                                                  والسلام              


February 1st, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي